وبگاه شخصی صدرا مومنی تو این مدت خیلی چیزارو فهمیدم ... بعد های دیگه ای از ادما و طرز برخوردشونو دیدم ... فهمیدم حقیقت اون چیزیه که ازش فراری هستیم ... یادمه میگفتن مار تو استینت پرورش نده ... 
|
||
جستجو
تو این مدت خیلی چیزارو فهمیدم ... بعد های دیگه ای از ادما و طرز برخوردشونو دیدم ...
فهمیدم حقیقت اون چیزیه که ازش فراری هستیم ...
یادمه میگفتن مار تو استینت پرورش نده ...
اما بعد از کمی زندگانی تازه یافتم ما هممون ماریم ، اگه بخوایم حساب خودمونو از بقیه جدا کنیم لااقل کمه کمش مویرگی ، اطرافیانمون مارن ...
حالا چرا مار ؟ خودمم نمیدونم ، اما یه حدس هایی میزنم که به این دلیل باشه که طبق یافته ی پژوهندگان قرون اخیرا ،
اینکه مار پوست میکنه و هر چند وقت یه بار میره تو یه جلد تازه ...
اما من همیشه انقد خوب نبودم ، که این لطف رو به اطرافیانم بکنم و بهشون بگم مار :|||
بگذریم نقطه سر خط...
یه روز زیر یه درخت دراز کشیده بودم و از سیگار بهمن دو هزارتومنیم کام میگرفتم با خودم گفتم الان این درخت سیب که هیچی ، گلابی هم نداره بخوره به کله ی پوکم که نیوتون نسخه قرن بیست و یکمش بشم ... بعد از اندکی دلداری
( نگه داشتن دل خود در دست )
گفتم کمه کمش هری پاتر نشم دیگه صادق هدایت که میشم ...
مگه نه ؟ ...
پ.ن 1 : بیاین مار نباشیم دوستان
پ.ن 2 : هرچی هستیم باشیم اگر چه مار میشن بقیه با این حرکتمون ... بیخیال نگران نباش تو پی نوشت یک بهشون گفتم مار نباشن ...
تو خودت باش ... بازدید : 84
پنجشنبه 18 آذر 1395 | 14:08 |
نویسنده : 100RΔ
ارسال نظر
|
||
[ قالب وبلاگ : ماه اسکین ] [ Weblog Themes By : Mahskin ] |