وبگاه شخصی صدرا مومنی |
||
جستجو
نمیدونم چرا دیگه نمیترسم.. نمیدونم چرا نسبت به زندگیم بی تفاوتم.. نمیدونم چرا خودم خودمو نمیشناسم.. نمیدونم چرا نمیدونم عاقبتم چیه... نمیدونم چرا بی گدار به آب میزنم نمیدونم چرا دیگه چیزی واسم اهمیت نداره...
زندگیم شده سوالای بیهوده و کلنجار رفتن مدام با خودم... دیگه تنها شخص مهم زندگیم که خیلی بهش اهمیت میدم تو آینه س.. دیگه چیزی واسم اهمیت نداره... دیگه جای قدم زدن و زمزمه کردن میدوم و بلند فریاد میکشم... تمرکزم رو از دست دادم ولی هنوز هدف دارم ... همیشه با هدف میشه تمرکز کرد با یه انرژی شدید و احساس موج های دور و بر . بازی با ذهن و دیدن بُعد های دیگه ، با نگاه دیگه...
هدف دارم اما نمیتونم تمرکز کنم یعنی بدترین حال ممکن...
و در آخر هم اینکه ، دیگه هیچ چیز واسم تعجب نداره واسه هرچیزی هی علامت تعجب نمیاد بالای سرم ...
چیزای عجیب غریب این روزا زیاد دیدم دیگه عادی شده...
اگه قراره کسی بتونه سر بعضی چیزا نامردی کنه منم میتونم. بار ها اینجا گفتم بازم میگم من فقط با تحقیر شدن و کوچیک شده بزرگ میشم... چون همیشه خلاف باب میل همه بودم
ولی همه چی خوب پیش میره و همه چی میشه به نفعم. چون بلدم زود مود عوض کنم ! بستگی داره چی گوش کنم.
میتونم الان پا شم بندری برقصم یا بشینم از بدبختیام بگم...
بستگی داره چی گوش کنم.
منو موزیک عوض میکنه نه نصیحت بازدید : 96
چهارشنبه 08 اردیبهشت 1395 | 17:01 |
نویسنده : 100RΔ
تنها اشتباهی که تو طول عمرم داشتم این بود که (تنها یه تغییر کافیه ) اما غافل از اینه همه چی هر آن در حال تغییر کردنه ، همه چی تغییر میکنه ... طرز فکر - ادما - طرز برخورد - نوع زندگی کردن و... من هم این مدت خیلی تغییر کردم ... طرز فکرم ، دیدم نسبت به دنیا ، نسبت به خودم ، ...همه چی همیشه سعی داشتم به خودمم تغییر بدم چون مورد تایید خودم نبودم ، اما حالا خودمم... وقتی به گذشتم یا حتی مطالبی که اون اوایل تو وبم نوشتم نگاه میندازم واقعا خندم میگیره... افکارم چند ساله پیش چه رنگی داشته و الان چجوریه ! اصلا نمیتونم فکرشو کنم که اون من بودم...یا اصلا اون مطالبو من نوشتم... یه افکار ساده و الگو گیر و زندگیه گنجیشگ وار از این شاخه به اون شاخه پریدن...بی هدف و بی فکر... گاهی دلم میخواد گذشتمو بسپرم به باد...اما فکرم میگه بزار همه چی سرجاش بمونه ، یه روز میرسه ببینی از کجا به کجا پرواز کردی ، انوقته دیگه سردرگم نمیشی و میدونی چی بودی و چی شدی ...
حالا که قراره یه قدم جلوتر بردارم ، و از این قفس خلاص شم و درای جدید تری به روم باز شه... باید تو انتخاب این درا خیلی دقت کنم ... یه اشتباه ریز باعث به هم ریختن همه چی میشه ... از قبل انتخابم رو کردم ... و به خودم قول دادم سمت حواشی نرم ... و تنها ، هدفم توی راستای دیدم باشه ... شاید یا مثلما توی این راه سختیای زیادی هست ، موانع زیادی کاشته شده... اما یه جمله هست که میگه » ( یادم میره سختی وقتی رد میشم از خطِ پایان ...)
و در اخر هم اینکه: فکر میکنم سالِ جدید ساله خوبی باشه و پر از فکرای عملی ... و پله های ترقی شده...پیشاپیش سالِ نو مبارک 1395 بازدید : 89
پنجشنبه 13 اسفند 1394 | 22:06 |
نویسنده : 100RΔ
چند شنبس امروز ؟ چندمه ؟ اه پس شمعش کو ؟
فکر کنم رفتم توش #17
حدودا 16-17 سال پیش تو همچین روزی یه جایی روی این کره یه خاکی یکی به دنیا اومد که عقایدش ، زندگیش ، نوع زندگی کردنش با همسنای خودش متفاوت بود ، همه چیز رو از یه دید دیگه نیگا میکرد.... حالا به گذشتم نیگاه میندازم دارم پالس رو تو خودم میبینم... و به خودم میگم به این میگن جهش...
من یه شخصیتی دارم که اگه تحقیر و کوچیک شم بیشتر و سریع تر پیشرفت میکنم 👊
البته خیلیا هستن / و میگفتن که ممرضا تو به درد هیچی نمیخوری ، هیچی نمیشی
خب این حرفا با گوشام غریبه نی. جاهای زیادی رفتیم از این کنایه ها شنیدیم ولی به قول شایع:
(( به یاد کسایی که جدی نمیگرفتنم، هنوز من تام و اونا جری قصه مند))
اما من با بیخیالیم هنوز اون خیلیا رو میبینم که سرجاشون خشکشون زده و خیره به پیشرفت منن که چطور با سرعت باد دارم گذر میکنم...و به سمت هدفم میرم...
هر سال که از زندگیم میگذره چیزای جدید تری کشف میکنم و میفهمم .میشه گفت تجربه کسب میکنم
بعد یه مدت و کمی تجربه به این نتیجه رسیدم که تنها قدرتی که میتونه به آدم انگیزه ی انجام کاری رو بده خود باوریه آدم میتونه هر شکلی بشه با خود باوری ، تغییرات زیادی میکنه.. دیشب خودمو تو آینه دیدم ، همین صحنه رو دیدم ا ما با شکل و شمایل دیگه ، چند سال پیش یه شکل دیگه بودم امسال یک شکل دیگه و همه ی این شکل و شمایل ها بر اساس خود باوری و گوش کر کردن نسبت به حرفای مردم بوده و مطمعنم اگه من به حرفای مردم احترام میگذاشتم الان همون کسی بودم که چند سال پیش بودم
توی این مدت خیلی اتفاقا افتاده و کسایی رو دیدم که فکر آشنا شدن با همچین آدمایی رو نمیکردم و با چیزایی رو به رو شدم که باعث میشن زودتر پیشرفت کنم...
جدیت تو زندگی و ایمان ، بهم یه انگیزه یه خاص میده برای جلو رفتن...
میشه گفت الان دیگه خودمو پیدا کردم...و میشناسم
عقاید ساخته یه تفکرات خودمو دارم دارم و حد و مرز مشخصی برای خودم تعیین کردم...
چند مدت پیش ذره ای از خودمو تو تاریکیا پیدا کردم و فهمیدم چقدر پیچیده و گمم...
[ ممنونم از کسی که منو به خودم آورد و باعث شد دنبال خودم بگردم و خودمو پیدا کنم ، داداشم - ص.م ] .
قبلا تفریح بودمو حالا دیگه نه ، شکو تردید بودمو حالا دیگه نه
بازدید : 72
سه شنبه 22 دی 1394 | 7:00 |
نویسنده : 100RΔ
صفحات دیگر
|
||
[ قالب وبلاگ : ماه اسکین ] [ Weblog Themes By : Mahskin ] |